یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

بغض شیرین

می خواهم آنجوری که دوست دارم خطابت کنم . مثلا بگویم " عزیز دلم " یا " عزیزم " .
آنهایی که من و تو را میشناسند میدانند که تو همیشه عزیزترین کس ام هستی ؛ آنهایی هم که نمیشناسند خوب راحت اند . خودت هم گمان نکنم آن ته ته های قلب ات از اینگونه واژگان من ناراحت شوی .

پس شیرین شیرینم ؛ امروز در یک صبح آفتابی زمستانی زمانی که آفتاب گرم از شیشه ی جنوبی تمام قد اطاقم در طبقه چهارم , نیمه ی اطاق را گرم کرده بود خیلی سخت بود که نتوانم بغض ام را نشکنم . بینی ام را بالا بکشم و ادای سرما خورده ها را در بیاورم . آنوقت تو در اطاق آبی رنگ ات در تاریکی حاصل از آن پرده های ضخیم ؛ آرام تایپ کنی . و حتم دارم گه گاه قطره اشکی هم ریخته ایی .
بعد من در کوچه ایی که حتی یک وجب آفتاب ندارم قدم بزنم , سیگار دود کنم و هی سعی کنم بغض بیات شده ام را بشکنم . اصلا میدانی گریه باید در وقتش سرازیر شود تا آرامت کند . بعدش بی معنی است .

بانوی دلم ؛ رابطه ایی است بین زمان سپری شده دور از تو و عشق من ؛ یک رابطه ی مستقیم .

هیچ نظری موجود نیست: