شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۴

فداي سرت

بعضي وقتها آدم از درون يه جوري احساس خلا ميکنه انگاري که الان ميخواد مچاله بشه .
غصه نخور فداي سرت. اگه من خيلي تنهام، فداي سرت .

نميدونم؛ مگه نه اينکه نيستي . مگه نه اينکه قراره نباشي . پس چرا فکر ميکنم خيلي جاها بايد باشي . چرا بايد وسط يه مهموني شبونه اين فکر تو باشه که بچرخه تو سرم. ميدوني اين روزها شبيه چهره ي تو کم پيدا ميشه. ولي چرا بايد يکي از اونا دور و بر من باشه ؟ غصه نخور فداي سرت. اگه گريونه چشمام، فداي سرت .

باور کن خودم رو داغون نميکنم فقط بعضي وقتها دلم رو لگد ميکنم. آخه بد جوري باد ميکنه .
غصه نخور فداي سرت.اگه دلمو شکستي، فداي سرت .

رفتي نموندي بي وفا ، تنهايي سخته به خدا ، باز زير قولت زديها ، غصه نخور فداي سرت .

هیچ نظری موجود نیست: