شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۳

هفته دوم هم گذشت ؛ كمي بهتر از هفته اول . آرين و كاوه كه باشند كلي حرف براي گفتن هست و كلي كار براي انجام دادن. فيلم و موسقي و تاتر ، وبلاگ و كتاب و مسيح و در اين ميان كمي فيفا . خداوند حافظ شان باشد.
و سيزده بدري كه هيچ فرقي با روزهاي ديگر نميكرد . فقط كمي باد داشت تا روزمرگي هر روزمان را با خود ببرد كه شايد روز متفاوتي داشته باشيم.

شبگردي در كوچه هاي روشن فرشته ، در ارابه هاي فولاديني كه هر كدام به اندازه روزيِ چند سالِ يك خانواده مي ارزند، در ميان پري روياني كه به لطف پادشاه "مكس فكتور" و ملكه "جــودي" به اين هيبت در آمدند تا با مرداني از خطه يِ كبير "ديزل" و "ماوي" و سرزمين سرسبز "نايك و آديداس" شبي را به چشمك زدن و عاشقانه نوشتن بگذرانند.

امروز شنبه است و من چون كسي كه چيزي را گم كرده باشد كم كم به دنبال روز مرگي خويش ميگردم . هزار كار نكرده كه نميدانم از كجا بايد شروع شود ولي تصميم ام را گرفته ام ؛ تا اين دو موردي كه از قبل عيد چون خوره روح مرا ميخورد و تعطيلاتم را به گنــد كشيد حل نكنم آرام نخواهم نشست. فعلا دوست دارم تا انتهاي زمان به انديشه بنشينم و چون ماتادورها در زمان مقتضي ضربه نهايي را بر پيكر روزگار وارد آورم؛ كه در اين ميان شايد ضربه روزگار مرا آنچنان پرت كند كه به گردونه ديگري افتم. كسي چه ميداند. سال 83 سال پر تلاطمي خواهد بود.


هیچ نظری موجود نیست: