چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۲

ديروز يه قرار وبلاگي تقريبا خصوصي بود. ببخشيد كه نتونستيم در خدمت همه باشيم . به هر حال من چند تا از عكسها را كه فكر كردم خوبه ميزارم اينجا. از خيلي ها مي خواستم عكس داشته باشم كه اصلا يادم رفت . يكيشون "فرهاد افتخاري(بويزون)" بود كه يادم رفت ازش عكس بگيرم.




ميترا يا همون ژيوار خودمون كه لطف كرده بودن از "شيراز" تشريف آورده بودن. ممنون ميترا




ميترا




عمو حميد باني قرار





آب و آيينه مثل هر دو ساكت




احسان كيانفر پسري به شيريني عشق





فردين يكي از بهترين دوستهايي كه دارم





نازبانو واقعا كه اسمش برازندشه





شوشو ؛ معدن غر اون روز خيلي ساكت بود






(نيما)نيكا رو وقتي ديدم نميدونم چرا ياد استالونه(راكي) افتادم.






نازك نارنجي و پرنسس






بانوي ارديبهشت ؛ بدون شرح.







مه بانو و ساناز ؛ كي مظلوم تره؟







نميگم كيه تا بمونين تو خماري !!!

خلاصه ؛ هر كي بد افتاده به برزگي خودش ببخشه
ايشالاه بازم ببينمتون.


پ ن : اشتباه تصحيح شد. ممنون از همه دوستان.





















یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۲

دلم ميخواد بازم مثل هميشه اونو مقصر كنم. دلم ميخواد باهاش لج كنم ؛ واسش شاخ و شونه بكشم. ولي وقتي به اون يه نمه انصافم نگاه ميكنم ميبينم كه خداييش تقصير "خدا" هم نيست كه من دارم اول سالي اينجوري بد ميارم. تازه ما كي باشيم كه بخواهيم شاخ و شونه بكشيم
مرده شور هر چي تعطيليه ببرن.
مرده شور هر چي چكه ببرن.
مرده شور هر چي كلره ببرن .

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۲


از اونجايي كه ما امروز همش داريم بز مياريم؛ من امشب تصادف كردم. يه پيكان داشت دتده عقب ميامد كه كون گشاد نره سر دور برگردون بعدي ؛ اون وقت منو نديد زد زير پاهام. اي فلان تو اون چشمات!!من اولش چون داغ بودم هيچي نقهميدم و نرفتم يه عكس بندازم ولي الان درد داره شديد. برام دعا كنيد كه چيزي نشده باشه و گرنه اسكي بي اسكي.
امروز كلن يه روز تخمي بود (اين جوري نگام نكن كه امروز قاط قاطم ؛ اصلا مخصوصا با قلت مي نويسم. دوست نداري صفحه رو همين الان ببند.).
آخه اينم شد كاسبي؟ يه عده بچه ننه كه هنوز بايد برن سرلاك بخورن اومدن ريدن به بازار رفته پي كارش.
كون كشها تر زدن به بازار اينترنت . يارو داره ندا 10 ساعته رو ميده 3000 تومن. آخه يكي نيست بگه كون كش 1000 تومن سود رو چرا نميخوري؟ چرا قيمت ميشكوني ؟ تو كه مغازت پا خور داره. ولي بايد تو تجارت صبر داشته باشي. صبر كن ببين چه جوري به فاك ميرن، صبر كن....


دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۲

? ? ? ? ? ?
I'm asking why
I'm asking why
Nobody gives an answer
I'm just asking why

I'll ask you why
Why it has to be like this
I'm asking you why
Please give me an answer

Why we don't realize
Why we're too blinde to see the realy

Just tell me why
Why it has to be like this
Thats the GOOD ONES disappear
I'm asking why....
سينا كجايي ؟؟؟

شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۲

برام دعا كنيد . اين روزها خيلي بيش از پيش بهش احتياج دارم.
دو نفر در وبلاگ شهر گم شدن.
لطفا اگه ازشون خبري دارين به ما هم بگين و يه عده رو از نگراني در بيارين.
1 - اژي جون
2- ترساي عزيز

........................................................................................
اين مطلب جديه جديه !!!!!
از قرار روز جمعه چي بگم. بد نبود ولي خوب هم نبود . چند دستگي پيش اومده بود ، تو هر كافي شاپي كه ميرفتيم مينداختنمون بيرون از بس كه زياد بوديم. محمد رضا طاهري و يه عده تو كافي شاپ صفويه بود. بقيه هم تو برج سايه . من و احسان هم در به در دنبال رزرو يه جاي خوب. انگار اون پاساژ بورس كافي شاپ بود. من كه ديدم اينجوري نميشه به همراه نيما و سامان رفتيم تو رستوران"غروب" و جاتون خالي يه ناهار حسابي خورديم . بعد از ناهار همه رفته بودن و فقط محمد رضا و چند نفر ديگه مونده بودن كه رفتيم پارك ملت و اونجا بحثهاي خوبي شد.
در ضمن چند تا دوست خوب هم پيدا كردم.
يه هك باز ديگه
ويه مشهدي با صفا و اينكاره

یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۲

يه قرار ديگه ، يه ديدار ديگه

بچه ها به برنامه قرار ديگه ترتيب دادن. جمعه 29 فروردين 1382 ساعت 3 بعدازظهر ، مقابل درب اصلي "پارك ملت".
ميگن همه اونهايي كه وبلاگ تخصصي مينويسند خواهند اومد. علمي ، ادبي، هنري ، سياسي و ورزشي . من از همين جا اعلام ميكنم هر كي اهل اسكي و برفه بياد. قدمش رو چشم من.
فرق بين دوست داشتن و عاشق بودن

بين كسي كه عاشق شده است و كسي كه تنها شخصي را دوست دارد تفاوتهايي وجود دارد نكات زير كمك مي كند تا اين تفاوتها را درك كنيم :
1- هنگام ديدن كسي كه عاشق او هستيد تپش قلب شما زياد شده و هيجان زده خواهيد شد اما هنگاميكه كسي كه را دوست داريد مي بينيد احساس سرور و خوشحالي مي كنيد .
2- هنگاميكه عاشق هستيد زمستان در نظر شما بهار است وليكن هنگامي كه كسي را دوست داريد زمستان فصلي زيباست .
3- وقتي به كسي كه عاشقش هستيد نگاه مي كنيد خجالت مي كشيد و ليكن هنگامي كه به كسي كه دوستش داريد نگاه مي كنيد لبخند خواهيد زد .
4- هنگاميكه در كنار معشوقه خود هستيد نمي توانيد آنچه را كه در ذهن خود داريد بيان كنيد ولي در مورد كسي كه دوستش داريد شما توانايي آنرا خواهيد داشت .
5- در مواجه شدن با كسي كه عاشقش هستيد خجالتمي كشد و حتي دست و پاي خود را گم مي كنيد اما در مورد كسي كه دوستش داريد راحت تر بوده و توانايي ابراز وجود خواهيد داشت .
6- شما نمي توانيد به چشمان كسي كه عاشقش هستيد مستقيم و طولاني نگاه كنيد اما مي توانيد در حالي كه خنده اي بر لب داريد مدتها به چشمان كسي كه دوستش داريد نگاه كنيد .
7- وقتي معشوقه شما گريه مي كند شما نيز گريه خواهيد كرد اما در مورد كسي كه دوستش داريد سعي بر آرام كردن او خواهيد داشت .
8- احساس عاشق بودن و درك آن از طريق ديدن است اما دوست داشتن از طريق شنوايي و صحبت كردن است .
9- شما مي توانيد يك رابطه دوستي را پايان دهيد اما هرگز نمي توانيد چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببنديد چرا كه حتي اگر اين كار را بكنيد عشق همچون قطره اي در قلب شما و براي هميشه خواهد ماند .
راستي شما دوست عزيز نظرتون چيه ؟ بايد دوست داشت يا عاشق بود ؟

از وبلاگ مدرسه عشق
مممنون فرهاد خان.

شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۲




نميدونم چي بگم... من كه كلي حال كردم. خيلي وقت بود منتظرش بودم.
ممنون از پرنسس عزيز

پنجشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۲

بعضي وقتها ، بعضي چيزها تو زندگي لازمه. مثل عزاداري، مهموني ، ناز كردن، ناز كشيدن و عصباني شدن.
ديروز بعد از مدتها عصباني شدم اونم چه عصبانيتي. همچنان دادي سر طرف كشيدم كه اگه خودم جاي طرف بودم خيس كرده بودم. با تمام وجود تو تلفن داد ميزدم و تند تند براش دليل مياوردم. بعدش با اينكه بدنم از عصبانيت مي لرزيد ولي احساس خوبي داشتم؛ احساس سبكي. فكر ميكردم خالي شدم و تمام فريادهايي كه بايد تو اين چند مدت سر افراد مختلف ميزدم ، همه رو سر اين فروشنده "كابينت" زدم. شايد بيچاره، استحقاق اين همه داد و بيداد رو نداشت ولي تو اون موقع بهترين كس بود براي داد زدن به سرش. ميدونيد ؛ عصباني شدن موقعي مي چسبه كه تمام حق با تو باشه ، اون وقت ميتوني با آسايش عصباني بشي. بيخود نبود كه خميني از اين خاصيت استفاده كرد و تمام گه كاريهاشونو به حساب آمريكا گذاشت و گفت : " هر چه فرياد داريد بر سر امريكا بكشيد " .
من كم كم به اوضاع عادي برگشتم. هر چند فراموش كردن اين غم خيلي سخته.

شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۲

ديروز بعد از كلي مدت تونستم برم اسكي ؛ مخصوصا كه تو عيد هم جايي نرفته بودم، واقعا بهش احتياج داشتم . حالا بماند كه با چه مصيبتي جور شد برم. دقيقه نود. قضيه اين بود كه ميخواستم با " مجيد اسپرت " برم ولي خواب موندم و چون شب يادم رفته بود كه كانكتمو قطع كنم، تلفن تا صبح اشغال بود در نتيجه اونها هم نتونسته بودن با من تماس بگيرن. خلاصه كلام اينكه آخر سر با مجيد احمد سلطان رفتم؛ نه مجيد اسپرت.

پيست با اينكه جمعه بود ولي خيلي خلوت بود و اين دقيقا همون چيزي بود كه من و مجيد مي خواستيم. برفها ديگه داره كم كم شل آب ميشه و اين خيلي خطرناكه. خدا برسونه برف در ارتفاعات رو !!! من همش قله رو اسكي كردم. آسانسوري هم ديگه تقريبا تعطيل شده؛ سنگهاي زيرش زده بيرون و از ارتفاعش هم كم شده. ولي پايين آسانسوري يه پرش كاسه اي درست كردن كه اي كاش از اول فصل درستش مي كردن . درسته كه مثل آسانسوري نميپرونه ولي خيلي اصولي تر از اونه . چون آدم رو به ارتفاع نميپرونه بلكه موقع پرش شما به صورت افقي ميپرين، يعني طي مسافت بيشتر. اين مورد ريسك زمين خوردن شما رو كمتر ميكنه و آسيب كمتري به كمر شما ميرسونه.
ديروز تونستم تائيديه خوب اسكي كردنمو از يه آدم اين كاره بگيرم ولي هنوز خيلي جاي كار دارم. من امسال تموم تلاشم رو ؛ به درست زدن "پيچ جفت" معطوف كرده بودم ولي مهمترين اشكالم رو پيچ راست و عوض كردن كاسه زانو بود كه اون هم با تمرين زياد و فشار زياد روي پاشنه تقريبا حل شد.
ديگه اين كه جرات سابق پريدنمو كه بعد از آخرين زمين خوردنم كم شده بود ديروز به دست اوردم.

خدا اين مجيد(احمد سلطان) رو حفظ كنه كه چقدر قشنگ اسكي ميكنه. پا و زانو جفت، كنار هم و پرشهايي بي نظير. دل و جرات اين بچه مثال زدنيه.


بد جور آفتاب سوز شدم ، نميدونم به مردم چي بگم. الان همه ميگن اين پسره سوم بابا بزرگش نيامده رفته اسكي ، عشق و حال . ولي شما باور كنيد ؛ خيلي احتياج داشتم.

چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۲

ديروز ؛ يعني سه شنبه 12 فروردين سال 1382 مطابق با 28 محرم الحرام سال 1424 و اول آوريل 2003، من ( پدرخونده) در غم از دست دادن پدربزرگم به سوگ نشستم .

درغم از دست دادن كسي كه نه تنها حضورش بلكه حتي نامش مايه افتخار من بود. در بازار تهران وقتي كسي از من ميپرسيد كي هستي؟ با افتخار جواب ميدادم نوه "حاج محمد علي" ام . ولي حالا ديگه در ميان ما نيست.
حالا بعد از اون تمام تكيه گاهم پدرمه و اعتبار و عزت اونه كه باعث غرورمه .
خداوند روح او را قرين رحمت نمايد.
پدرخونده ( http://pedarkhoundeh.blogspot.com ) به مدت يك هفته سياه پوش ميشه؛ در اين مدت انتظار زيادي ازش نداشته باشين.