پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۳

Pulp Fiction

مي بيني روزگار با تو چه ميکند. تو را در چه هجومي قرار ميدهد. که از خود بيخود ميشوي. که گذر ايام از يادت ميرود. زمان برايت معلق ميماند. عادت کرده ايي .
چون هميشه به انتظار نشسته ايي. زندگي کرده ايي ولي باز به انتظار زندگي
نشسته ايي. حالا برايت بهترين حادثه چند سال گذشته ات ديگر عزيز نيست.
چيزي که خود منشا خيلي از اتفاقهاي ديگر بود. عزيز بود و پر از تجربه. پر از رابطه.
پر از عشق. ولي حالا فقط دفترچه ي دلتنگي ايي را ميماند که در کنج روزمرگي ها فراموش شده. آري؛ ديگر حتي 4 دي ماه هزار و سيصد و هشتاد و يک را به ياد نمياوري.
تو را مگر چه شده است؟ حتي خودت هم باورت شده که در ميان ريز و درشتهاي جديد گم شده ايي.
ديگر از پدرخوانده فقط اسمش باقي مانده.
يکماه از تولد اين مرد ميگذرد و تو اينک به يادش افتاده ايي ؟
هميشه از آن سکانس نهايي بدم ميايد. از آن سکانس تنهايي مايکل در باغ.
روي صندلي ايي چوبي با پتويي روي پاهايش تا تنها وسيله اش باشد براي گريز از گزند خزان زرد. احساس ميکنم براي اينجا همچون آدمي شده ام. ولي ميمانم. حتي تا ماهي يک پـست. پس با پشت دست اشکهايم را پاک ميکنم. لبخندي ميزنم و ميگويم :

جنـتـلمن ؛ تولدت مبارک !



یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۳

من از کجا ، عشق از کجا

زماني ميرسد که تو ديگر خود نيستي. در هم همه اي از نااميدي ها کر ميشوي.
چشمانت را تاريکي ميسوزاند. و قلبت تهي ميشود. به انتقام فکر ميکني . به يک جور
داد و ستد با خداي خودت. اعتقادهايت را له ميکني . آخر آنها نرمند. خرد نميشوند؛ له ميشوند. احساس طلبکاري را ميکني که به مشتري بد حسابش جنس نميفروشد.
ميداني اشتباه ميکني ولي باز ادامه ميدهي. بايد حرفي ، اشاره اي يا شايد سپيده ايي
تو را برگرداند. سپيده ي نيمه شب بيدار است. در شبي سرد به منزلت ميرسد. روشنت ميکند ولي گرم نميشوي . پاهايت از سرما درد ميکند. بارها گفته ايي که از گذشته بايد کند. ولي او تو را توسط همين گذشته روشن ميکند. ميلرزي؛ از سرما نيست. چون ديگر کرخ شده ايي. از ياد آوري جايگاه خود ميلرزي. وقتش است که تصميمي بگيري.
سپيده ي نيمه شب ميرود. ولي از خود فانوسي به يادگار ميگذارد. ايمان دارد که اين فانوس خاموش نخواهد شد. سوسو خواهد زد. ولي خاموش نخواهد شد. شايد گرمت نيز کرد. فقط بايد باورش داشت. با فانوس، عودي آتش ميزني . سکوت مي کني.
بويش در جانت رسوخ ميکند. فکر نور فانوس سپيد تو را ميبرد به مهماني عشق.
تو از امشب دعوت شده ايي.

جمعه، دی ۲۵، ۱۳۸۳

هِي مرد گنده گرِيه نکن !

در هفته گذشته، در ِيک عصر سرد زمستانِي به لطف دوستِي نازنِين به تماشاِي طنازِي نور و موسقِي در برابر تاتر نشستِيم. ِيک نماِيش سه ساعته به نوِيسندگِي و کارگردانِي
جلال تهرانِي. نماِيشِي که در آن نور و موسقِي و تسلط بر بازِي خودنماِيِي مِيکرد.با متنِي
سورئال که هر چند در جاهاِيِي کش دار و خسته کننده نشان مِيداد ولِي نشان از تخِيل
فوق العاده تهرانِي دارد.

دکورِي عظِيم با مِيله هاِي عمودِي فراوان که صفحه هاِي بِيضِي شکل فراوانِي را بصورت پله پله بروِي خود نگه داشته بودند. محل ورود بازِيگران هم به صحنه شکل نو اِيِي داشت. آنها از سقف و توسط ِيک نردبان برروِي ِيکِي از صفحه هاِي بِيضِي شکل پاِيِين مِي آمدند.

نماِيش با پاِيِين آمدن بابک مِيرزاخانِي به عنوان آهنگ ساز و نوازنده گِيتار از پلکان سمت چپ شروع مِيشود. نورِي که ابتدا فقط پلکان را روشن کرده بود حالا از پشت سر نوازنده و برنگ نارنجِي نِيمِي از صحنه را روشن مِيکند. نماِيش ِيک راوِي دارد. کسِي که خط اولِيه داستان را به تو مِيدهد. او با ِيک فلاش بک داستان را به عقب مِيکشد. تو را در نمورِي و تارِيکِي برج سِياه رنگ "شِيزو" غرق مِيکند و گذشته قبل از خوِيش را رواِيت مِيکند.
راوِيِي اِي که هِيچ وقت دِيده نمِيشود. موزِيک تشکِيل شده از بابک، گِيتار- ستاره پسِيانِي، آکاردِيون و احسان جهان دِيده ساز دهنِي. به صراحت مِيتوان گفت که احسان در القا حس نماِيش به تماشاگر نِيمِي از بار را به دوش مِيکشِيد. تسلط کامل او بر سازش و تنظِيم استادانه بابک هِيچ وقت از خاطر نخواهد رفت .

به عنوان اولِين صداِي بازِيگر ، صداِي پانته آ بهرام را در نقش " نِيـنـو " با ظاهرِي کاملا متفاوت مِي بِينِيد. با سرِي به ظاهر تراشِيده و کلاه گِيسِي به رنگ آبِي فسفرِي.

او شـِيـزو را صدا مِيزند. شـِيـزو ، شـِيـزو ، شـِيـزو ....
مردِي داِيم الخمر و استاد شِيمِي که بقول خود تنها اسلحه اش بطرِي عرق اوست. مردِي با بازِي محمدصادق ملکِي. او با بازِي فوق العاده اش ، بِيخِيالِي ِيک داِيم الخمر،
نکته سنجِي ِيک استاد و شوخ طبعِي نهفته در بِيخِيالِي اش را در حد کمال به نماِيش گذاشت.

از موارد جالب دِيگر نام گذارِي پرسوناژها بود. شـِيـزو ، نـِيـنـو ، زِيـگـرا ، سالـِينـو. اسامِي که هر چند به بعضِي از ملِيتها مربوط مِيشوند ولِي در کل اسامِي متعارفِي نِيستند.
بازِي ستاره پسِيانِي هم در نقش سالـِينـو عالِي بود. او به خوبِي با بِيان عالِي و حرکات پاهاِيش که گاه و بِيگاه آنها را تاب مِيداد توانست تا کودکِي سالـِينـو را به نماِيش بگذارد.

مجال بحث در مورد نماِيش نامه نِيست . فقط بگوِيم که اِين مجموعه با اِينچنِين
نماِيش نامه سورئال- رادِيکالِي که در مورد انتقاد از حکومت دارد؛ بسيار شانس خواهد داشت که تا انتهاِي اجراِي دوازدهم پا برجا بماند.

دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۳

اين روزها مقامات بالا دستور دادند که اورکات و خيلي جاهاي ديگه رو فيلتر کنند.
ما هم به عنوان پدرخونده ميگيم؛ گراتسـيـا. و انگشت سوم مان را به عنوان نشان علاقه همراه با دستوري برايشان ارزاني ميداريم.

براي رد شدن از فيلتر اورکات :

يک پيچ خالي باز کنيد . از گزينه تولز در بالاي صفحه گزينه Internet Options را باز کنيد.
بر روي Delete Cookies کليک کنيد تا تمام کوکي هاي حاصل از بازديدهاي قبلي خود از اورکات حذف شود. Apply کنيد.

در مرحله دوم در همان Internet Options به تَب Security رفته و برروي Default Level کليک کنيد. Ok کنيد.

در قدم سوم در آدرس بار پيچ اين آدرس را وارد کنيد.

https://www.orkut.com

به S انتهاي http توجه کنيد. اينکه اين S چطور عمل ميکند بماند. مهم اين است که از پورتي استفاده ميکند که عملا فيلتر کردن آن توسط دولت مطبوع شما به صلاح نميباشد.

بعد از اين مرحله دو حالت امکان دارد که بوجود بياد. يا شما به صفحه اصلي اورکات وصل ميشيد يا با يک صفحه ارور داخلي اورکات مواجه ميشيد .
در حالت اول شما User & Pass خودتون رو وارد کنيد.
در حالت دوم ميتوانيد با کليک بر روي يکي از لينکهاي اصلي سايت اورکات که هميشه در بالا و سمت چپ تکرار ميشوند به صقحه لاگ اين ريدايرکت بشين. مثلا رو Home يا Friend کليک کنيد .

بعد از وارد کردن User & Pass شما با يک ACCESS DENID يا هر پيغام ديگه روبرو ميشين. پيچ رو نبندين. به آدرس صفحه دقت کنيد . به کنار http يک S اضافه کنيد و اينتر را بزنيد.

در مرحله آخر شما با يک سوال امنيتي مواجه ميشين . بروي Ok کليک کنيد.

اورکات باز شد. اگر در جابجايي در صفحات داخلي اورکات مشکل پيدا کردين به همان S کوچک يه نگاهي بياندازيد. امکان ديگري هم که ممکن است وجود داشته باشد دير لود شدن عکسها است.
با تشکر از گومبولیه
پ ن : ليلی جان ديدی که ما بازش کرديم

سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۳

Dont Pain ; Nothing else matter

بعد از اون شوک مزخرف که یه مدتی به شدت بهم ام ریخت حالا همه چی داره روال عادی رو طی میکنه. اون مشکل حل نشده ولی با کمک بعضی چیزها و لفظ "به تخم ام" داره کم رنگ میشه. بیچاره دخترها در این مورد از چه نعمتی محرومند.

کار و زندگی خوبه. تفریح در حد تیم ملی. پنجشنبه و جمعه هفته گذشته رو برای افتتاحیه شمشک اونجا بودم. دو روز اسکی تو یه پیست دست نخورده. نمیدونید؛ یعنی خود زندگی. خستگی اش مثل خستگی بعد از سکس می مونه . آدم از یادآوریش لذت میبره.

امروز هم دارم واسه چند روز میرم مشهد . از قطار خوشم میاید. می ایستم کنار پنجره راهرو ، سیگار دود میکنم ، Evanescence گوش میدم و به کویر چشم میدوزم.

در ضمن؛ جون مادرتون چشم نزنید. حال و حوصله نداریم روزگار برزخ بشه.