دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۳

ممنون از همه ی بچه ها و فرزند خونده های عزيزم.
به خاطر تبريِک هاشون برای روز پدر؛
مخصوصا" آلبرتو"ی عزيز از سِسيل؛ ولی چيزی که هست اينه که من مادر اين بچه رو يادم نيست !!!

یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۳

تازگيها زندگيم Key Sensitive شده. MONEY حتماً بايد با حروف بزرگ نوشته بشه. براي love هم فرقي نميكنه . چه كوچيك ، چه بزرگ .

جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۳

اين را براي دوستي مينوسيم كه هفته پيش براي اولين به خوابم آمد؛ براي او خيلي نگرانم

Between Mind & Heart

It's hard to find the balance when you are in love
You're lost in the middle cause
You have to decide between mind & heart
Heart is the engine of your body
But brain is the engine of your life
Between Mind & Heart

یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۳

ســرمــا

خسته شدم از اين همه گرما ، از اين روزهاي كش دار
دلم زمستون رو ميخواد، نم نم بارون . شومينه.
دلم برگ ريزون باغ دماوند رو ميخواد، درختهاي لخت ، همون كرسي و؛ اگه يه روز بري سفر.
دلم هواي گرگ و ميش رو ميخواد ، با يه عالمه ابر.
دلم ترافيك ولي عصر رو ميخواد تو بارون.
دلم پياده گز كردن تجريش – ونك رو ميخواد تو سرما.
دلم سورنتو رو ميخواد، با اون پنجره هاي قدي و تيره اش.
دلم آفتاب نيمه جون ديزين رو ميخواد، قله هاي شمشك.
دلم چمباته زدن تو صندلي عقب ، سيگار و برفِ دشتهاي فيروزكوه رو ميخواد.
دلم قهوه خونه هاي ساده لشكرك رو ميخواد.
دلم پيپ ميخواد. بوي ناب توتون.
دلم كونياك ؛ دلم مستي ، گرمي تو سرما ميخواد.
دلم يه آغوش ميخواد، انيگما . يه آرامش و مست شدن با بوي بدني كه مستي ات رو بپرونه.
دلم ســـرما ميــخواد

چهارشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۳

با توجه به صد در صد شدن پوزيشن قلبهاي بنده در سايت محترم اوركات،
از تمام خانمهايي كه مسبب اين عمل شده اند تقاضا دارم با معرفي خود
جواني را از نگراني برهانند. در ضمن به كساني كه مسببان اين عمل را معرفي كنند مژدگاني قابل توجهي پرداخت ميشود.

دوشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۳

اين روزها كمتر مينوسيم. همه چيز به خوبي پيش ميرود. فاصله اي يك هفته اي بين كلاسها افتاده. بيشتر به خودم ميرسم.. راستي يك نمايش هم ديدم. بد نبود. پنجشنبه اي خوش را همراه با دوستاني نازنين برايم ساخت. آخر هفته هم صرف يك پروژه Authoring شد. تقديم اش كردم به بهار. ميدانم كه اين روزها شديداً گرفتار است. فقط خواستم بگويم كه به فكرش هستم. آرين هم رفته ، به كوير. به سرزمين پدري. اين خانوم هم كه قصد برگشتن ندارد. دلمان لك زده براي يك فنجان نوشيدن چاي ، يك نخ سيگار و ديدن چهره اي كه هميشه آرامت ميكند؛ بي هيچ تقلايي.

تا آخر تابستان خودم را شديد درگير كردم. كلاسهاي بي وقفه. روزهاي زوج، 3 ساعت؛ شبكه. و جمعه ها 6 ساعت جاوا. انتخاب وحشتناكي بود ولي بايد انتخاب ميشد. شايد توانستم آخر ماه را به سفر بروم. شديداً احتياج دارم.

اين شهردار هم نميايد اين نامه لعنتي را امضا كند تا ما به حضور بقيه روسا برسيم. دوستاني از بيمه و ماليات و اداره ثبت. خيلي حرف است پدرخونده مملكت را اينجوري معطل ميكنند. آن مردك هم قول و قرار يك ساله اش بايد در اين هفته جواب بدهد. ديگر طاقتم تخت شده. اين دو مورد شده معضل اين روزهاي من . حل بشود ، كلي سبك خواهم شد.
از همه اينها كه بگذريم ميرسيم به قول و قرار يك دوست نازنين كه افتخار داده تو نمايش اين هفته همراهيم كنه. موجود عجيبي ايه . از اون آدمها كه دوست داري همه چيز ازش بدوني ولي در ضمن هيچ چيز نميدوني.

باشد تا روزي كه تراوشات مغزم بوي بهتري دهد.

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۳

شانه هايم از حرص درد ميكند.
روايت اشك و آه پكن به قلم مامور امنيتي، مجيد رضايي.