شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۳

نزديك 2 ساعت ديگه جين جين ميره.اين موقعها افسوس ميخورم كه چرا بيشتر وقتم رو با اين جور آدمها نگذروندم. معلوم هم نيست كي برگرده. اصلا برگرده يا نه؟ دلم براي شيرين كاري هاش تنگ ميشه.

ديشب هم با يه سري از دوستها جمع بوديم؛ براي خداحافظي با جيني.4 تا از اين بچه بي مرام ها يه بطر ويسكي رو تا تهش بالا كشيدن. حالا نميگم كيا بودن.ولي اولين مهموني بود كه بدون الكل گذروندم.
زياد هم بد نبود.ميشد از مستي بقيه فاز مثبت گرفت.

تواد حاجيمون هم ديروز بود. خيلي مباركه حاجي

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۳

براي تو مينويسم؛ اي سنگ طلا، اي زاده حجر

زندگي را دو گونه معنا هست
يكي عشق است و دل
ديگري منطق است و عقل
نميگويم كه اين دو را دوستي نباشد ولي هيچ گاه نيز در يك انسان بطور برابرنمود نمي يابند.

عده اي را نظر بر آن باشد كه نداي دل را گوش سپارند;كه اين دسته انسانهايي به راستي وارسته اند.بدون تعلق' بدون تعصب.عموما نيز حساس و ضربه پذير كه ماهيت آنان چنين ايجاب كند چون انسانهاي ديگر كه درتعامل با آنها هستند عموما از رسته دوم ميباشند.

دسته دوم منطق گرايان و عُقلايند
كساني كه هر رابطه و رويداد را با دليل توجيح ميكنند؛
اين افراد در زندگي فرا از احساسات، موفقيت قابل قبولي دارند به شرطي كه بامنطق احساسي برخورد نكنند و آن را آن گونه كه هست پذيرا باشند كه در غير اينصورت به موجودي سركش و مستبد تبديل خواهند شد كه هيچ حكمي را پذيرا نخواهند بوند.
آنان را زندگي احساسي چندان معنا نباشد.

و تو در اين ميان در كدام سو حيراني؟ كه به نظر من اين دنيا همه سرگرداني است.
چه سينه چاكان شيدا و عاشق پبشه و چه عقل گرايان خشك و متعصب جملگي ناقصند. خود را بياب در اين وانفسا كه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند.

شايد شنيدن اين جملات از كسي كه هنوز خود نميداند در كدامين مرتبه ايستاده است جالب نباشد ولي اين را بدان كه او اين حقيقت را درك كرده ولي باز نميداند كفه ترازو را به كدامين طرف سنگين كند ؛ اين است دليل سرگرداني و پريشاني جهانيان.


جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۳

Anything you say may be used as evidenc against you.

چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۳

هوا گرگ و ميش است. نميدانم سحرگاهان است يا نزديكي غروب ولي چون به سپيدي ميگرايد حكماً سحر است.
باد ميوزد؛ و من باز نميدانم اين باد است كه دالانهاي خاكستري ذهن مرا ميروبد يا سَر من است كه چون گوي اي در تلاطم باد سرگردان است.
يادتان هست هنگام تحويل سال گفتم اگر اين دوماه آغازين را خوب شروع كنم تا انتها خواهم رفت. گويي اين امر در پايان اردي بهشت تحقق ميابد.
هنوز هم آينده را ميبينم كه چون ديوي سايه بزرگ خويش را بر سرم انداخته و خود را كه مضحكانه سعي ميكنم با او آرام آرام گفتگو كنم.

هنوز هم در كافه مينشينم، كنار درب ورودي سمت چپ، صندلي پشت به ديوار. سيگاري روشن ميكنم، جرعه اي از قهوه ام را مينوشم
و اجازه ميدهم تلخي آن با سيگار حس خوبي را بيافريند. آنجا روي آن صندلي كه مينشينم اِشراف كاملي بر انسانهاي دور و برم دارم.
انسانهايي كه چون يك شكلات تلخ مصري در زر ورقي زيبا ، هر كدام در يك كافه و ميز بسان ظرف شكلات خوري جا خوش كرده اند.
ذهنم را نيز خالي ميكنم تا موسقي هم بيايد و در كنار تلخي سيگار و قهوه سمفوني تنهايي و پريشاني مرا بنوازد.
جالب است؛ كاري ندارم، عجله اي هم نيست ولي نميدانم چرا دلم شور ميزند، گاهي لرزيدن و گاهي عرق سرد. هر چه ساعتهاي گذشته و آينده
را مرور ميكنم مي بينم مشكلي نيست. شايد من به اين ميز و كافه ها تعلق ندارم. شايد اينها در من احساس بطالت را ميافرينند.
آري؛ حكماً همين است. ولي يگانه جايي است كه انسان ميتواند از پريشاني و درد خويش هم لذت ببرد. روزگار با پريشان حالي ما ميگذرد پس چه بهتر كه از آن لذتي بسازيم، هر چند مجازي.

دعايم كنيــــــد.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۳

مبـــــارك باشه.
دوست من،
اي بهترين همدم،
خواهر من،
اي گوش شنــوا،
رفيـــــق من،
اي روح بزرگ ؛
تـــولـــدت مبــارك باشه؛ My Sweet

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۳



سير تكاملي زنان ( عكس با فرمت Gif ميباشد؛ منتظر آخر كار باشيد)

شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۳

اين روزها آروم رو اعصابم قدم بزنيد. آخه يه مدتي اي ايزوله ي مغز ام اكسپاير شده.

به دريا نگاه ميكنم تو رو ميبينم ،
به دشت نگاه ميكنم تو رو ميبينم ،
به آسمون نگاه ميكنم تو رو ميبينم ،
به كوه نگاه ميكنم تو رو ميبينم ؛
ميـــشه گمـشـــي بري كنــــار

اين چند شبه موقع خواب پنجره رو باز ميكنم ؛ انگاري تو تراس يه ويلا خوابيدم.



دلم ميخواد Him يا Radio Head بخونه و من 5-6 ساعت رو بدون هيچ صحبتي تو كوير يا يه جاده ساحلي رانندگي كنم . فقط من و موزيك و جاده .


دارم از اين وضع خسته ميشم؛ اَه، شدم مرفه بي درد

چرا مادر پدرها فكر ميكنن كه دختراشون فقط آخر شبه كه جنده ميشن ؟
شما روزها حس ندارين ...؟