یکشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۲

مرگ؛ و اين حقيقت هميشه زنده. چيزي كه آن را گريزي نيست و انكاري نشايد.
اين فرشته شيطان صفت اين بار به سراغ مردي آمد كه بيش از نيم قرن زندگي خود را خالصانه فداي يك چيز كرد؛ خانــواده.
در سحرگاه دوشنبه 25 بهمن 82 هنگامي كه ميخواست چون هميشه شكر هر نفس روزانه اش را بجاي آورد در آستانه عشق بازي با معبودش ، دعوت او را بديده نهاد و خود را به آغوش او. روحش در كنار محبتهاي آسماني شاد باد. حسين، تسليت مرا بپذيـــــر.

پ ن : براي سفري يك هفته اي يه تبريز خواهم رفت.
صدايي به گرمي محبت مسيــــح

و اين بار آرين مرا به حنجره خود مهمان كرد تا روح سنگينم در آستاته شاملو كمي آرام گيرد.


لينك ثابت دانلود

پنجشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۲

شومينه

هميشه از شومينه هم خوشم ميومده هم بدم. با هزار زحمت و با يه عشقي ميري سراغش. ميخواي شومينه هيزمي راه بندازي؛ با چوب ليمو كه بوش بپيچه تو فضا. يه شومينه اصيــــــــــــــل.
بعدش هي بايد انگشت بكني تو كونش تا گر بگيره ولي بازم عشق ميكني كه دارم يه شومينه اصيــــــــــــــل راه ميندازم.
گر كه ميگيره شروع ميكنه به تغ تغ كردن و دود راه انداختن. تازه ميفهمي كه چوب ليمو خيس بوده ولي بازم عشق ميكني كه دارم يه شومينه اصيــــــــــــــل راه ميندازم.
مدام بايد كنده ها رو اين ور اون ور كني تا خاموش نشه، ولي بازم عشق ميكني كه دارم يه شومينه اصيــــــــــــــل راه ميندازم.
كنارش ميشيني ميسوزي ، ازش دور ميشي سردت ميشه . نميتوني كنارش مشروب بخوري گرماش حالت رو بد ميكنه حتي نميتوني سيگارت رو باهاش روشن كني ، ولي بازم عشق ميكني كه دارم يه شومينه اصيــــــــــــــل راه ميندازم.
صبح بلند ميشي ميبيني خاموش شده و تو از نصف شب سگ لرزه گرفتي، ولي بازم عشق ميكني كه يه شومينه اصيــــــــــــــل داشتي.

ميدوني چيه؛ از آدمهاي شومينه صفت بدم مياد، حالم بهم ميخوره. تمام كسايي كه به هواي اصليتشون ميري سراغشون ، بعد يا مي سوزوننت يا با وجودشون يخ ميكني. حتي عشق و حال هم باهاشون نميتوني بكني. كاش زودتر خاموش بشند . كاش زودتر صبح بشه.


وقتي فكر من پريود ميشه چرا كسي نيست كه بهم يه نوار بده ؟ بالــــــــــدار لطفا.ً

پ ن : سامان و نگار از آلمان امشب تا حدي ميزونم كردن. مرسي سامان.


چهارشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۲

هميشه بدرقه های زندگی من بيشتر از استقبال هايم بوده! هميشه... هميشه...

من که ورودي و خروجي زندگيم بهم وصل شده!!من هنوز جواب سلام يارو رو نداده مي بينم که دارم براش دست خداحافظي تکون مي دم.

اين دو دوست و عزيز چي گفتن ؟ حرف دل من رو .حضورشون گرما بخش لحظاتمه.

یکشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۲

آخر سر هم اين بهار ما خزون شد؛
ولي هنوز زمستون نشده.

ميگم نميدونم تو وجود من چي هست كه هر دختري كه با من دوست ميشه به يه سال نرسيده بختش باز ميشه. شايد اينم از فضايل پدرخونده باشه؛ ولي هر چي كه هست فرصت رو از دست نديد.
بشتابيد كه غفلت موجب پريشاني است.

دوشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۲

من خواهم رفت....

سوداي رفتن دارم. امروز چشم اندازي از آينده را ديدم. چشم اندازي كه فقط نامش برايم اعتبار است؛ و من از آينده تصميمم كمي نگرانم. نگران از اين كه آيا در اين مسوليتي كه خواهم پذيرفت موفق خواهم بود يا نه. همكاري با تشكيلاتي كه عنوان بزرگترين و اولين در خاورميانه را يدك ميكشد برايم هراس انگيز و تا حد زيادي وسوسه كننده است. تلاشي حداقل 3 ساله كه ميتواند سكوي پرشي براي من باشد. تلاشي 24 ساعته. پشت پا زدن به همه وابستگي ها و ترك ديار. فكر تنها زندگي كردن در شهري كه كمترين دلخوشي بجز كارم نخواهم داشت پشتم را ميلرزاند. فكر دور افتادن از همه چيزهايي كه جزء جزئشان زندگي مرا ميسازد. فكر تنهايي. نبود همدمي بعد از ساعات كاريم مرا وادار خواهد كرد كه آنقدر با كارم عجين شوم كه بعد از آن ساعات فقط و فقط به عشق بازي فردايم با آن فكر كنم. بيهوش از تلاشي روزانه كه قدرت فكر كردن درباره هر چيز ديگري را از من بگيرد؛ ولي ميدانم كه باز هم دلتنگ خواهم شد. نميدانم آنجا نيز ميتوانم به "پدرخونده" برسم يا آن را نيز پله اي براي جهشم خواهم كرد. سعي ام را ميكنم كه اين را از خودم دور نكنم چون واقعا جزيي از ذهن من شده است. خيلي سخت است ولي
من خواهم رفت اگر خدا بخواهد. 95% آماده ام.

یکشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۲

Shit to Sat Days

ديروز داشتم صبح ميرفتم سر كارم . راديوي تاكسي روشن بود.
-- به نظر شما شنبه چه روزيه؟
*روز تلاشه.اول هفته. روز نيروي مضاعفه.

پيش خودم گفتم تخمي ترين روز هفته است . اصلا همه بدبياريها تو شنبه است. همه 2 روز خوردن و خوابيدن و هنوز از اون حس در نيامدن؛ به خاطر اينه كه ميرينن به همه كارها.

رفتم كارخونه ديدم برق نيست. كلي مواد رو زمين ولو كردن. بعدش قالب خرابه آب ميده. پيچ ميشكنه.جا گريس خورها گشاد كرده. لامپ سالن سوخته. خسته و خراب فقط خودت و ميندازي تو تاكسي. ميرسي خونه ؛ دلم ميخواد سينه خيز برم. دست ميندازم به كليدم ميبينم نيست. اه؛ شت. اينو كجا شوهر دادي . ميري به آخرين مغازه اي كه بودي اونجا هم نيست. سر راه يكي از بچه ها جلوت رو گرفته كه خونه خالي داري؟
يه كارگرت زنگ ميزنه كه من فردا نميام، ميخوام برم سفارت ايتاليا !!. ميشيني پاي اينترنت. آخرين كارتي كه خريدي مشكل اسكرچ داره. ساپورت جوابت رو نميده. با هزار بدبختي كانكت ميشي. بعدش كسي كه هيچ وقت آن لاين نيست خرتو ميگيره و طلبش رو ميخواد. بسه يا بازم دليل بيارم ؟

اين وسط تنها چيز مثبت روز، يه بارون بود تو كوير.

پنجشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۲

شيده حرف دل منو زده . تمام حرفهايي كه ميشنوم و شنيدم. بخونيد شايد آدم بشيم.

چهارشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۲





به سلامتي بريتني رو هم شوهر داديم. يارو از چشماش معلومه چي كاره است.

پ ن: قابل توجه بعضيها

دوشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۲

بدون هدف راه رفتن؛ توي يه جاده مه آلود. بدون در نظر گرفتن توقف گاهي. بدون انگيزه. رفتن و فقط رفتن. رفتن براي نموندن. براي آينده. براي پيدا كردن يه چيز ناشناخته ، يه چيزي كه اصلا گم نشده. براي اينكه بعدا به خودت بگي هي؛ من دنبالت اومدم تو نبودي. ولي خودت هم ميدوني كه دنبالش نگشتي ؛ فقط ميخواي خودت رو تبرئه كني. راه ميري براي اينكه مورد پرسش قرار نگيري.
آقا كجا داري ميري؟ همون جايي كه تو داري ميري. ولي خودت هم نميدوني كجا؟

خواهش ميكنم يه انگيزه معرفي كنيد. يه چيزي كه تكونم بده. شايد فقط يه تاريخ بس باشه. يه اميد به زماني كه مثلا به فلان جا ميرسي، يا تو فلان تاريخ بهمان اتفاق ميافته. نميدونم چرا اينجوري شده؟ همه چيز تكراري شده. يه سيكل كه داره يواش يواش معيوب ميشه.

حرف عشقم رو هم نزن كه فقط اسمش از عشق مونده. شديم مثل يخ. روزي يه تلفن. اونم همش از كار و كارخونه و نمايشگاه. بدون هيچ حرف عاشقانه اي. فنجون قهوه مون خيلي وقته كه يخ كرده. خيلي وقته كه از هم سرما خوردگي نگرفتيم.

حتي اسكي هم نميتونه آرومم كنه. شايد اصلا يه علتش هم همين باشه. پنجشنبه فهميدم كه خيلي افت كردم. دل و جرات ام رو از دست دادم. بدنم خشك شده. البته بوت راستم هم يكم ناراحته؛ پام خواب ميره. ماشالاه از پارسال خيلي چاق تر شدم!! ميخوام ورزش و نرمش رو از سر بگيرم . ميخوام بدنم رو به گذشته برگردونم . ميخوام دوباره آسانسوري رو بدون ترس بپرم ؛ ميخوام.....

حتي از اين نوشته ام هم خندم ميگيره. مثل اين مرفهين بيدرد دارم از بيدردي ناله ميكنم ، از اينكه نميتونم مثل سابق بپرم ، از اينكه با عشقم هات نيستم. ووووااااي مامانمينا... يكي بياد بزنه تو سر من.

آرين لعنتي تو كجايي؟ موقعي كه بهت احتياج دارم معلوم نيست كجايي؟