سه‌شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۲

ژنرال پير

و من نه آن سرباز بي وجودم كه با پديدار شدن اولين سوتهاي راكتهاي دشمن راه برگشت را شبانه جستجو كنم. من هستم؛ و خواهم ماند. من دشمن را؛ خط دشمن را به تسخير در خواهم آورد. من نه او را بلكه زندگاني را در دستهاي خود خواهم فشرد و روزي همچون خمير بازي كودكان به آن شكل خواهم داد. من باز همچون ژنرالها از مركز وجوديتم ، از اصل بودنم؛ زندگي و سربازانم را فرماندهي خواهم كرد. گرچه دشمن دل مرا امروز لرزاند ، گرچه امروز لرزه به مركزيتم انداخت ولي من و او ايستاديم و مقاومت كرديم. تركشهاي دشمن هنوز در فضا پراكنده اند و من و او همچنان به دنبال كانالي براي رهايي. ميدانم كه ما فردا روز سختي خواهيم داشت ولي با اندك مهماتي كه برايمان باقي است خواهيم جنگيد. امروز شباهنگام آرامشي از پديدار شدن شب در دل من ايجاد شد. روز سختي بود. شايد كار را به مذاكره كشانديم ولي تا موقعي كه به اسارت گرفته نشده ايم خواهيم جنگيد. ديده بانهايم خبري از حمله جديد نگفتند و ما در اين مدت به سرعت پيشروي خواهيم كرد. نيروي كمكي خواهد رسيد.....
ما تسليم نمي شويم.


هیچ نظری موجود نیست: